محمد طاها محمد طاها ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

یادداشتهای فرزندم

دل نوشته ها

زندگی را ورق بزن هر فصلش را خوب بخوان با بهار برقص با تابستان بچرخ در پاییزش عاشقانه قدم بزن با زمستانش بنشین وچایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش زندگی را باید زندگی کرد آنطور که دلت می گوید مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری محمدم سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی قصه عشق “انسان” بودن ماست . . . که غیر از این نیست نفس مامان جسارت اجرايى كردن ايده هايت را داشته باش و گرنه هميشه جهان پر بوده از ترسو هاى خوش فكر اگر بتونى هميشه وبطور مداوم رو به آينده گام كوچك بردارى روزى ميرسه كه به روياهات برسى ……! صبور باش چيزهاى خوب زمان ميب...
7 شهريور 1398

صحبت با خدا

ﺍﯾﻤـــﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ . . .ﮐــﻪ ﻗﺸﻨـﮕـﺘــﺮﯾﻦ ﻋﺸــﻖ ﻧﮕــﺎﻩ ﻣﻬــﺮﺑـــﺎﻥ ﺧــﺪﺍﻭﻧـــﺪ ﺑـﻪ ﺑﻨـﺪﮔـﺎنﺍﺳــﺖ . . . ﺯﻧـــﺪﮔــﯽ ﺭﺍ ﺑـــﻪ ﺍﻭ ﺑﺴــــﭙﺎﺭ . . .ﻭ ﻣﻄـﻤﺌـــﻦ ﺑـــﺎﺵ ﮐﻪ ﺗــﺎ ﻭﻗﺘـــﯽ ﮐــﻪ ﭘﺸﺘــﺖ ﺑــﻪ ﺧـــﺪﺍ ﮔــﺮﻡ ﺍﺳــﺖ ﺗﻤـــﺎﻡ ﻫــﺮﺍﺱ ﻫـــﺎﯼ ﺩﻧﯿـــﺎ ﺧـﻨـــﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺍﺳــﺖ..      خدایا عاشق آرامش اسمتم.. ” خدایا ” تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم اما… تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی ؟ فقط خداست که … میشود با دهان بست...
17 مرداد 1398

حرف قشنگ

آدمک آخردنیاست بخند… آدمک عشق همین جاست بخند… دسته خطی که توراعاشق کرد… شوخی کاغذی مابودبخند… آدمک خرنشوی گریه کنی… کل دنیا سراب است بخند… آن خدایی که بزرگش خواندی… به خدامثل توتنهاست بخند… دلم که میگیرد به آسمان نگاه میکنم......... آنوقت با خود میگوییم این همان آسمانیست که بقیه ی آدم هایی که غمگینند به آن نگاه میکنند..... حس خوبیست....... تازه میفهمی که تنها نیستی..... قشنگتر از اون اینه که یه کسی هم از اون بالا همه ی ما رو نگاه میکنه......... ای که دلت شکسته.... بدون که تنها نیستی .... ...
17 مرداد 1398