محمد طاها محمد طاها ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

یادداشتهای فرزندم

بدون عنوان

يه هفته كلاس درس آقا محمدطاها شروع شد توي اين يك هفته كلي شعر ياد گرفته معني سوره تين بهشون ياد دادند درس دومش مشخصات موجودات زنده بود كه كلي مطالب جالب ياد گرفته شعر             در مورد خداي مهربان مهربانتر از مادر                     مهربانتر از بابا مهربانتر از آبي                       با تمام ماهيها مهربانتر از گلها         &...
14 مهر 1392

سرما خوردگی

سلام محمد طاها سه روز مریض شده حالش زیاد خوب نیست  اصلاً حوصله نداره فردا قراره ببرمش دکتر ایشاء الله زود خوب بشه راستی باباش براش یه دفتر نقاشی کادو خرید خیلی دوستش داره دیروز توی دفتر نقاشیش عکس آپارتمان کشید خیلی خوشگل بود راستی محمدطاها یه شعر جدید یاد گرفته خیلی قشنگ در مورد حمید حمید صبح که از خواب پا میشه    مثل طلبکارا میشه  داد می زنه کو شونه  کو آینه چرا در گنجه بازه ماشین دودی دراز چرا صابون کف می کنه از بس که داد زدم دیگه دارم میمرم شما بگید بچه کار حمید درست؟ نه والله نه بالله کار حمید درست نیست     &nbs...
9 مهر 1392

خاطرات یه روز تعطیل

     محمدطاها بهترین هدیه خدایی!     معصوم و   پاکی، جلوه ی کوچکی از محبت و زیبایی خدایی     تا آن زمان که قلبم می تپد در کنارت می مانم و شادی تو ضامن بقای من است                                              پسرم از صبح که بلند شد مشغول بازی کردن شد ظهر بعد از خوردن نهار مثل آقاها گرفت خوابید بعد از ظهر باهم رفتیم پارک کلی بازی کرد توی پارک آ...
7 مهر 1392

خاطره انگشتر

هزاران بوووووووووووووووووووووووسسسسسسهههههههههههه برای پسر گلم   دیروز پسرم با بچه های مهدکودک دقیقاً شبیه هفت کوتولها باهم رفتن بازی تو چمنها توی چمنها طبق معمول با روزبه شروع کردن به شیطونی کردن  آنقدر که اصلاً متوجه نشد که انگشتر دستش نیست وقتی فهمید نمی دونست چکار کنی فقط تا تونسته بود  گریه کرد چون انگشترش رو خیلی دوست داشت ولی اتفاقی بود که افتاده بود  صبح یه مژه روی صورتش بود بهش گفتم محمدطاها کدوم چشمته گفت راست درست بود گفتم یه آرزو کن ولی می دونستم آرزوش چی بود پیدا کردن انگشتر بود خلاصه رفتیم تا با سرویس رسیدم به مهدکودک من و محمدطاها صبح توی مهد کودک کلی دنبال انگشترش گشتیم ...
3 مهر 1392

بدون عنوان

محمدطاها جان الان زنگ زدم مهدکودک گقت سرکلاس مشغول درس خوندن هستی موفق باشی مامان جون دوستت دارم     ...
3 مهر 1392

بدون عنوان

سلام پسر قشنگم خوبی نفس من؟ سلام عزيز دلم....سلام گل پسرم..... خوشگل پسرم.....ماه پسرم.....صبحي کت و شلوار خوشگلت رو تنت كردم  توی دلم برای موفقیت کلی دعا کردم خودش کلی به تیپش می خندید بعدش با سرویس رفتیم مهدکودک آخه مهدکودکت پیش دبستانی هم داره تازه تو راه کلی می رقصید عزيز دلم چقدر کت و شلوار  بهت        مي ياد...ماشاء‌الله ..لاحول ولا قوه الي بالله  توی خیابانون هرکی نگاه می کرد کلی ذوق می کرد تو راه باهم کلی شعرخوندیم یه گروه موسیقی راه انداخته بودیم تازه دیشب با بابات در مورد تو صبحت می کردیم که چقدر آقا شدی خلاصه دیشب سه نفری کلی خوش گ...
2 مهر 1392

بدون عنوان

این عکس دفتر و وسایل مهدکودکش اون دفتر آبی که خیلی خوشگله مال باباش کادوی من و محمدطاها برای کلاسهای دانشگاه ...
2 مهر 1392

بدون عنوان

  الهی مامان دورت بگرده خیلی نازه شدی خیلی خوشحال بود که دارم ازش عکس می گیرم خودش پیشنهاد می داد که زیاد ازش عکس بگیرم ...
2 مهر 1392