محمد طاها محمد طاها ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

یادداشتهای فرزندم

بدون عنوان

سلام دیروز وقتی رفتم دنبال محمدطاها دیدم یه عروسک خیلی خیلی خوشگل براش درست کرده بودند و به عنوان هدیه بهش کادو داده بودند خیلی خوشگل بود کلی باهش عکس گرفتیم بعد از مهد کودک رفتم براشون وسایل مهدکودکش رو بگیرم خیلی خسته شده بودیم محمدطاها خیلی بازیگوشی می کرد  حواسم کلی پرت شده بود تا اینکه خریدهای دیگر رو نیز انجام دادیم تا اینکه رسیدم خونه بعدش یه دفعه متوجه شدم که عروسک محمدطاها نیست خیلی ناراحت شد حتی باهم قهر کرده بودکلی باهش حرف شدم تا باهم آشتی کرد خلاصه ببخشید مامانی مقصر خودت بودی ...
2 مهر 1392

بدون عنوان

راستی گفتم محمد طاها دوچرخه اش خراب شده بود، دیروز باباش دوچرخه شو درست کرد یه بوق خوشگل هم براش گذاشته بود کلی ذوق می کرد و کلی سرو صدا از خوش در می آورد بعد از درست کردن دوچرخه کلی چابلوسی می کرد باباعزیزم مرسی و کلی جیغ زد تازه به عشق رفتن به کلاس پیش دبستانی شب زود خوابش برد ...
1 مهر 1392

بدون عنوان

سلــــــــام داغ و تابستونی به همه بچه های خوبی که قراره برند مدرسه وااااااااای که هوا چقدر گرمه ، من کلا فصل سرما رو بیشتر دوست دارم و اصلا طاقت گرما رو ندارم  محمد طاها شعری در مورد پاییز می خونه خیلی قشنگ پاییز پاییز برگ درخت میریزه                                    هوا شده کمی سرد                         رو...
31 شهريور 1392

بدون عنوان

اینم عکس کیک آقا ابوالفضل خدایش خیلی خیلی خوشمزه بود این عکس کادوی مادر بزرگ و پدر بزرگ ابوالفضل بود که محمدطاها و هما خیلی با ذوق این کادو رو تماشا می کردند ماهم یه دوچرخه براش بردیم امیدوارم ازش خوشش بیاد من در اینجا از عمه بزرگوار محمدطاها عذرخواهی می کنم به خاطر اینکه این کادو ازطرف پدر و مادرش بوده ...
31 شهريور 1392

بدون عنوان

آقا محمدطاها خیلی مرد شده تازه جدیداً اصرار دارد کمک من ظرف بشوره ماشین باباشو بشوره به گلهای من آب بده قبلاً با کمک من میرفت تو پارکینک که سوار ماشین باباش بشه الان خودش میره تازه در ماشینرو هم باز می کنه دوست داره کمک من جارو برقی بزنه از من دستمال می گیره زمین رو برای من دستمال می کشه  تازه وقتی خرید میرم کمکم وسایل رو میاره محمدطاها تو واقعاً شیرینی زندگی مامان هستی ...
31 شهريور 1392

بدون عنوان

به دنيا مقدماتی پیش دبستانی خوش آمدید هوررررررررررررررررررررا   خوش اومدین ،صفا آوردین ،قدم رو چشممون  گذاشتین   ،انشا الله دانشگاه رفتنت .. .   فردا پسر گلم میره سرکلاس مقدماتی پیش دبستانی خیلی خوشحالم یه حس خاصی داره خودشم کلی ذوق داره یه کوله خوشگله باب اسفنجی داره که قرار کتابشو توی اون بذاره    یادته محمدطاها ١/١/٨٨ ساعت ١ به دنیا آمدی تو بیمارستان به راحتی شیر خوردی چقدر گریه می کردی  فقط با آهنگ بنیامین آرم میشدی من و عمه باید شبها کلی میرقصیدم تا تو ساکت میشدی  ١/٨/٨٨ برای اولین بار چهار دست و پا رفتی ١/١/٨٩ برای اول...
31 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام به پسر گلم محمدطاها جان: حس عجیبی دارم نمی دونم به چه شکلی بیان کنم .پسرم فردا برات روز بزرگیه برای تو  بهترینم که روز اول مقدماتی پیش دبستانی ر فتن رو تجربه میکنی چقدر زود گذشت روزها انگار همین دیروز بود که ارزوی مدرسه رفتنت را داشتم وحالا منتظر فردام تا آرزویم به حقیقت بپیوندد.روزها سپریمی شود و  تو در مقابل چشمانم تکامل می یابی ومن درحیرتم که چگونه مهر مادری با رشد فرزند بیشترو بیشتر می شود .شاید یکی از دلایلش تحقق ارزوها باشد. عزیزم دلبندم فرشته من این را بدان که هر چه هستی و هر کجا هستی .کسی هست که ارزوی لبخند همیشگیت را دارد و می خواهد که دنیا به کامت باشد موفق باشی گل من پسر ق...
31 شهريور 1392