محمد طاها محمد طاها ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

یادداشتهای فرزندم

یلدا

شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. روی گل شما به سرخی انار شب شما به شیرینی هندوانه خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندی یلدا شب یلدا مبارک   ...
2 دی 1397

تقدیم به امید زندگیم

یک نفر باشد.. که وقتی نگاهش میکنی.. نه اینکه غصه هایت یادت برود .. نه.. ولی یادت بیاورد .. دلیل بزرگتری برای خوشحال شدن داری.. وتو پسرم.. بزرگترین دلیلی عزیزترینم❤❤ پسرم روشنی نور دوچشمان منی دوست دارم بهترین هدیه ای از جانب یزدان منی دوستت دارم پسرم تاج سرم ای که تویی مونس تنهایی بابا روح من جان من و شادی دوران منی دوستت دارم پسرم لحظه میلاد تو هرگز نرود از یادم غنچه نورس من باغ گلستان منی دوستت دارم…
19 آبان 1397

نفس مامان

نازنین پسرم! همین که تو را دارم، بهترین هدیه دنیا را دارم... تو را در آغوش می‌گیرم. گوشم را روی قلبت می‌گذارم و از صدای تند و منظم آن آرامش می‌گیرم. یاد شب‌ها و روزهایی می‌افتم که این صدا را از درون وجودم احساس می‌کردم. چه شیرین بود آن‌وقت و چه شیرین‌تر است حالا. تو بوی بهشت می‌دهی. شب‌ها گاهی بی‌تابی می‌کنی و من فکر می‌کنم دوری از بهشت است که بی‌تاب‌ات می‌کند. آشنایان گریه‌ات را به دل درد ربط می‌دهند و می‌گویند همه نوزادان این‌گونه هستند. آنها دلداری‌ام می‌دهند. اما من غصه می‌خورم که مجبورم صداهای ناله‌مانند ضعی...
19 آبان 1397

محمدم یادت باشه

پسرم واقعیت دنیای بیرون پر است از واقعیت های سیاه و ناخوشایند. سعی نکن به بهانه واقع نگری رنگ های زیبای زندگیت را حذف کنی. سعی کن با کوچک ترین بهانه ها رنگی به زندگیت بیفزایی. سعی کن با بهانه و بی بهانه شاد باشی و بخندی. زندگی پر از سختی و غم است، پس دیگر نیازی به غم بیشتر نیست. تو سعی کن کمی از ناراحتی های آن بکاهی و لبخندی بر لب دیگران بنشانی.
19 آبان 1397

روزدانش آموز

امروز برات یه کیک کوچولو گرفتم و روز دانش آموز جشن گرفتیم البته با هما و سبحان خیلی خوش گذشت ایشالله جشن رفتن دانشگاه روبگیرم نفس مامان به من قول دادی که به عنوان دکتر مغز می ری توی بیمارستان مغز به امید اون روز خیلی دوستت دارم ...
13 آبان 1397

برای توکه زندگیم با تو رنگی شد

سلام پسر نازنینم، گفتم برایت بنویسم از آنچه در دل دارم و نمی توانم بگویم… شاید مجالی نباشد که برایت بگویم… نمی دانم که اصلا این دلنوشته روزی چشمهای زیبای تو را زیارت خواهد کرد یا نه… نمیدانم آن روز ها کجایی و شبها در آغوش کدام یار آرامش را در می یابی و صبح ها با نسیم نفس کدام دوست بیدار می شوی… ولی مهم این است که الان شبهایم را با گرمای آغوش تو آغاز می کنم و صبح ها با صدای نفس تو روز را از سر می گیرد كوچک رويايی من دنيا اگر خودش را بكشد نميتواند به عشق من به تو شك كند. تمام بودنت را حس مي كنم… حاجتی به استخاره نيست عشق ما… عشق من و پدرت به تو عشق تو به من و پدرت يك پديده است… ...
4 مهر 1397